معنی رهبر قوم کارتاژ

لغت نامه دهخدا

کارتاژ

کارتاژ. (اِخ) قرطاجنه. کارتاژ یا قرطاجنه یکی از بلاد شمالی افریقا بود که در حدود 880 ق. م. جمعی از مهاجرنشینان فنیقیه بنا نهادند. بنا بر روایات کهن دیدُن شوهر خواهر پیگمالیون پادشاه صور از آن شهر گریخته به سواحل شمالی افریقا آمد و از مردم آنجا برابر پوست گاوی زمین خرید سپس آن پوست را با مقراض باریک ببرید و از آن تسمه ای طویل پدید آمد و زمین وسیع را با آن تسمه احاطه کرده بدان تدبیر متصرّف شد و در آنجا قلعه ای بنام کارتاژ بنا نهاد. چنانکه تیتوس لیویوس نگاشته است محیط شهر کارتاژ در دوران عظمت قریب 5 فرسنگ بوده است شهر مزبور پنج دروازه داشت و دارای دو بندر مهم تجاری و نظامی بود و در بندر نظامی آن (بندر کاتون) 220 کشتی جای میگرفت. تاریخ کارتاژ را به سه قسمت باید کرد. یکی از 880 ق. م. تا 480 که در این زمان شهر مزبور با طوائف افریقائی در زدوخورد بودو سرانجام آنان را مطیع خویش ساخت. دوم از 480 تا 264 که در این مدت کارتاژ جزیره ٔ سی سی لیا را تصرف کرد. سوم از 264 تا 146 که دوره ٔ جنگ های روم و کارتاژ است. علت عمده ٔ ظهور جنگ های روم و کارتاژ توجه رومیان به جزیره سی سی لیا بود که مردم کارتاژ تصرف کرده بودند. نخستین جنگ آن دو شهر در جزیره ٔ مزبور روی داد وسپاهیان روم به سرداری اپیوس کلودیویس در آن جزیره بفتوحات چند نائل آمده از آنجا بافریقا حمله بردند وِرکولوس سردار دیگر روم در حوالی کارتاژ چندین شهر را بگرفت، لکن عاقبت از گزانتیب سردار لاسِدمونی که درخدمت کارتاژ بود شکست یافته گرفتار شد بالنتیجه رومیان از جنگ افریقا چشم پوشیده سپاهیان خود را در سی سی لیا جمع کردند و سرانجام بر لشکریان کارتاژ غالب شده جزیره ٔ مزبور را از دست تصرف ایشان برون آوردند و بموجب معاهده ای که در 241 ق. م. بین طرفین منعقد شد کارتاژ علاوه بر جزیره سی سی لیا متقبل شد که در ظرف ده سال مبلغ 2200 تالان (قریب سه میلیون تومان) بروم بپردازد. جنگ دوم روم و کارتاژ که از مهمترین جنگ های عالم محسوب میشود از 218 تا 201 ق. م. بطول انجامید وپهلوان این جنگ انیبال بود که نخست شهر ساگنت را آتش زد و به عزم تسخیر روم از طریق اسپانی و جبال پیرنه و آلپ با صدهزار سپاه رو بدان شهر نهاد و رومیان را در تسن و تربی و ترازیمن و کان شکست سخت داد ولی بالاخره چون بسیاری از سپاهیانش در راه تلف شدند و از افریقا نیز بدو کمکی نرسید ناچار از فتح روم چشم پوشیده راه وطن پیش گرفت. رومیان نیز زمانی که آنیبال در ایطالیا بود سپاه فراوانی به سرداری پوبلیوس سی پیو آفریکانوس به افریقا فرستاده مستقیماً بر کارتاژ حمله بردند و آنیبال با اینکه برای دفاع وطن شخصاً به افریقا آمد در برابر سپاه خصم مقاومت نتوانست کرد و در محل زاما (20 فرسنگی کارتاژ) از سی پیو آفریکانوس شکست یافت و در نتیجه شکست مزبور روم تمام متصرفات کارتاژ را تصرف کرد و کارتاژ تمام پیلان و سفائن خویش را بروم سپرد و متقبل شد که در ظرف 50 سال مبلغ ده هزار تالان (قریب 13 ملیون تومان) بدشمن بپردازد. جنگ سوم روم و کارتاژ در سال 149 ق.م. آغاز شد و به ویرانی کارتاژ انجام یافت. علت این جنگ مازی نیسا پادشاه یکی از بلاد مجاور کارتاژ بود که به تحریک روم به اراضی و متصرفات کارتاژ تجاوز میکرد و بالاخره مردم کارتاژ از او به سنای روم شکایت کردند و کاتوی بزرگ از جانب روم مأمور رفع اختلاف آنان گردید (174 ق.م.) کاتو چون بکارتاژ آمد و آن شهر را مجدداً آباد دید و توانگر و پرجمعیت مشاهده کرد سخت در خشم شد و چون به روم بازگشت رومیان را به ویران ساختن کارتاژ برانگیخت و سرانجام دو نفر از کنسولان روم موسوم به مارسیوس سانسورینوس و مانی لیوس نپوس با سپاه فراوان مأمور ساخت که کارتاژ را ویران نمایند. مردم کارتاژ نخست ازدر صلح درآمدند و سرداران رومی نیز بدیشان وعده دادند که اگر اسلحه و آلات جنگی خود را تسلیم کنند جان و مالشان در امان خواهد بود. لکن چون مردم کارتاژ اطاعت کردند از جانب سرداران روم به ایشان اخطار شد که دو فرسنگ از کارتاژ دور شوند زیرا سپاهیان روم شهر آنان را ویران خواهند ساخت. کارتاژیان نیز به سرداری آسدروبال به جمع سپاه و ساختن اسلحه مشغول شده با تیر سقف خانه ها کشتی و با گیسوی زنان خویش طناب فراهم کردند و بالاخره با 70 هزار سپاه بر لشکریان روم حمله بردند و در سه جنگ بر ایشان غالب شدند. لکن عاقبت سپاه روم فاتح شد و بر کارتاژ دست یافته آن را با خاک برابر ساخت (146). کارتاژ چندی بعد در زمان کایوس کراکوس باز آباد شد و در زمان اگوستوس مجدداً ازبلاد زیبا و بزرگ افریقا گشت. در سال 698 م. اعراب بر کارتاژ دست یافته و قسمتی از آن را آتش زدند و قسمت دیگر نیز در قرن شانزدهم به دست مردم اسپانی ویران گشت سن لوئی پادشاه فرانسه نیز در کارتاژ وفات یافت (25 اوت 1270). شهر تونس را تقریباً بجای کارتاژ بنا نهاده اند. (فرهنگ تمدن قدیم، تألیف فوستل دوکولانژفرانسوی، ترجمه ٔ نصراﷲ فلسفی صص 494- 496). و نیز رجوع به تاریخ ایران باستان ج 1 صص 206- 207 شود.


رهبر

رهبر. [رَ ب َ] (نف مرکب) راهبر. قائد. دال. راهنما. رهنما. هادی.مرشد: قلاووز. قلاوز. پیشرو. پیشوا. قدوه. امام. لیدر. (یادداشت مؤلف). خفر. هادی. رهنما. بدرقه. (ناظم الاطباء). رهنما. (آنندراج) (انجمن آرا):
به شاه جهان گفت پیغمبرم
ترا سوی یزدان همی رهبرم.
دقیقی.
مگر به ْ شود هیچ بهتر نشد
کسی سوی آن درد رهبر نشد.
فردوسی.
بخت من رهبری خجسته پی است
کس ندارد چو بخت من رهبر.
فرخی.
ازیرا نظیرم همی کس نیابد
که بر راه آن رهبر بی نظیرم.
ناصرخسرو.
دو رهبر به پیش تو استاده اند
کز ایشان یکی عقل و دیگر هواست.
ناصرخسرو.
چون صدهزار لام الف افتاده یک بیک
از دور دست و پای نجیبان رهبرش.
خاقانی.
رهبر جانت در این تاریک جای
جوهر علم است علمت جان فزای.
عطار.
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتااگر بدانی هم اوت رهبر آید.
حافظ.
رجوع به راهبر شود.
- رهبر پیشاهنگی، فرمانده پیشاهنگان. (فرهنگ فارسی معین).
|| لیدر. راهبر حزب. رهبر حزب. (یادداشت مؤلف). || برهان و حجت و دلیل. (ناظم الاطباء). به معنی دلیل و برهان باشد. (برهان).
- رهبر خردی، برهانی که عقل پسندد. (از انجمن آرا) (از آنندراج).

رهبر. [رَ ب ُ] (نف مرکب) ره برنده. رهزن. راهزن. راهبر. قاطع طریق. قطاع الطریق. (یادداشت مؤلف). رجوع به راهبُر شود. || برنده ٔ راه. راه سپار. رهسپر. رهنورد:
زلزله در زمین فتاد و خروش
از تکاپوی آن کُه رهبر.
فرخی.
رهبر و شخ شکن و شاددل و تیزعنان
خوشرو و سخت سم و پاک تن و جنگ آغاز.
منوچهری.
شکیب آوری رهبر و تیزگام
ستوری کش و کم خور و پرخرام.
اسدی.
رجوع به راهبر شود.


قوم

قوم. (اِ) دسته. آهنگی است در موسیقی. رجوع به آهنگ شود.

قوم. [ق ُوْ وَ] (ع ص، اِ) ج ِ قائم. (منتهی الارب). رجوع به قائم شود.

قوم. [ق َ] (ع اِ) گروه مردان و زنان معاً یا بخصوص گروه مردان و از این معنی است قول خدای تعالی: لایسخر قوم من قوم. (قرآن 11/49). و قول خدای تعالی: و لا نساء من نساء. (قرآن 11/49). یا زنان به تبعیت مردان داخل قومند مذکر و مؤنث هر دو آید و از ابن باب است قول خدای تعالی: کذب به قومک. (قرآن 66/6). و کذبت قبلهم قوم نوح. (قرآن 42/22) (از منتهی الارب). جماعت مردان بخصوص و گویند زنان نیز به تبعیت داخل میشوند. و به این نام نامیده شدند از آن جهت که به کارهای بزرگ و مهم قیام کنند. ج، اقوام، اقاوم، اقاویم، اقائم. (از اقرب الموارد).
- قوم فیل، اشاره به اصحاب الفیل است. (برهان).
|| کسان. خویشان.خویشاوندان.

قوم. [ق َ] (ع مص) به همه ٔ معانی رجوع به قیام (مص) شود. || (اِمص) اقامت. (از اقرب الموارد).

ترکی به فارسی

رهبر

رهبر، راهنما

عربی به فارسی

قوم

مردم , گروه , قوم وخویش , ملت

معادل ابجد

رهبر قوم کارتاژ

2175

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری